سيري در انديشه ها و مباني فكري جنبش فدائيان اسلام
سيري در انديشه ها و مباني فكري جنبش فدائيان اسلام
سيري در انديشه ها و مباني فكري جنبش فدائيان اسلام
نويسنده : مهدي عليخاني
مقدمه
در اين راستا توان و كارايي يك ايدئولوژي به ميزان ابتناء آن بر مباني فرهنگي و تاريخي و اجتماعي يك ملت بستگي دارد؛ چراكه طبق اين اصل، تغييرات، موجب پذيرش عام قرار مي گيرد و فراگير مي شود؛ يعني پايگاه اجتماعي جنبش گسترش مي يابد و نظام مطلوب، با استقبال عمومي مواجه مي شود.
بر اين اساس، جمعيت فدائيان اسلام بعنوان يكي از مهم ترين جنبش هاي مبارز اسلامي در فضايي بوجود آمد كه انسداد فضاي سياسي، رشد و گسترش استبداد نوين رژيم پهلوي، فساد فراگير و تبليغ و ترويج فرهنگ غربي و تقابل و ستيزه جويي با اسلام، كشور را فراگرفته بود و انديشه فداييان اسلام در تلاش براي تبديل شدن به يك ايدئولوژي سياسي فراگير با تنگناهاي عظيم اجتماعي، سياسي و حتي عقيدتي مواجه بود. آنان در شرايطي مبارزاتشان را آغاز كردند كه اسلام به مثابه ايدئولوژي سياسي مطابق با دوران جديد، در حاشيه سياست رسمي قرار گرفته بود. اين امر از يك سو، ناشي از نفوذ و قدرت روزافزون احزاب و جريان هاي سياسي غير ديني اعم از چپ، ليبرال و ملي گرا بود كه در پي دوره اي از مدرنيسم و نوسازي سطحي پديدار گشت و از ديگر سو، از ضعف و انفعال فزاينده حاكم بر مجامع و محافل ديني و رهبران آن ريشه مي گرفت. در چنين شرايطي، فدائيان اسلام هدف اصلي خود را تشكيل حكومت اسلامي و از ميان برداشتن حاكمان غاصب و ستمگر پهلوي و نجات مظلومان قرار دادند.
بدين ترتيب، در فضاي ملتهبي كه از هر سو تنگناهاي فراواني در مسير پيدايي و شكوفايي يك جنبش ديني ـ سياسي وجود داشت، ظهور فداييان اسلام و تاثير انكارناپذيرشان بر فرايند رخدادها وتحولات تاريخي دهه هاي 1320 و 1330 و همچنين شكل گيري انقلاب اسلامي سزاوار تحسين است؛ اما به همان نسبت؛ ارزيابي نقادانه و آسيب شناسي آن جنبش نيز لازم است.
حال كه با پيروزي انقلاب اسلامي، بيش از ربع قرن از برقراري مدلي اجرايي از حكومت اسلامي تحت قالب جمهوري اسلامي
مي گذرد، اين مقاله برآن است تا از منظر آسيب شناسي جنبش ها، با تكيه بر منابع دست اولي چون كتاب راهنماي حقايق كه به تعبير مؤلف آن (نواب صفوي) "قانون اساسي حكومت اسلامي " است، به بررسي انديشه ها و مباني فكري جنبش فدائيان اسلام بپردازد.
راهنماي حقايق
راهنماي حقايق در دو بخش جداگانه، سازماندهي و تأليف شده است. بخش اول تحت عنوان "ريشه هاي مفاسد خانمانسوز ايران و جهان " در چهارده بند مجزا، به طرح آنچه كه علت فساد و ريشه گمراهي بشر و به طور مشخص جامعه ايران است، پرداخته و در بخش دوم راهكارهاي اصلاحي يا برنامه هاي اين جمعيت با عنوان "طريق اصلاح عموم طبقات و دستورالعمل براي شؤون مختلف حكومت و جامعه " ارائه شده است.
بخش اول) ريشه هاي مفاسد خانمانسوز ايران و جهان
بخش اول كتاب در واقع نگاهي انتقادي به وضعيت موجود و جو حاكم بر جامعه دارد و ريشه ها و علل انحرافات و تباهي ها را حاصل دست كشيدن يا كنار نهادن برخي مباني و اصول مي داند. به طور خلاصه، اين كتاب ريشه هاي مفاسد را در موارد زير جمع بندي مي كند:
1)گسستن ريشه هاي نوراني ايمان به حقايق و انحراف بشر از مسير دين فطري اسلام؛ 2) اجرا نشدن احكام اسلام و قانون مجازات؛ 3) مفاسد فرهنگي، نبودن فرهنگ و شهوت آموزي به نام علم؛ 4) عرياني و عدم حجاب زنان؛ 5) استفاده از مشروبات الكلي؛ 6) استعمال مواد مخدر؛ 7) قماربازي؛ 8) سينماها، نمايش خانه ها، رمان ها، تصانيف و اشعار موهم و شهوت انگيز و جنايت آموز؛ 9) موسيقي و نغمه هاي غير مشروع؛ 10) دروغ و چاپلوسي و مداحي هاي فضيلت كش راديو و جرايد؛ 11) فقر عمومي و بيكاري و كثرت بيچارگان و سرگردانان ؛ 12) فحشا و امور منافي اخلاق و عفت؛ 13) رشوه خواري گسترده و ربا خواري عمومي و بانكي؛ 14) بي اعتمادي فراگير در ميان اقشار ملت و حكومت نسبت به يكديگر.
بخش دوم) طريق اصلاح عموم طبقات و دستورالعمل براي شؤون مختلف حكومت و جامعه
بخش دوم كتاب در حقيقت پاسخ يا واكنشي به بخش اول تلقي مي شود كه به بيان ديگر، تبيين برنامه علمي و راهبرد اجرايي جمعيت فدائيان اسلام است كه بايد پس از براندازي وضع موجود جايگزين آن گردد. چنانكه صفت بارز هر ايدئولوژي انقلابي است، ابتدا موجوديت رژيم مستقر به شدت مورد انتقاد قرار مي گيرد و يكسره محكوم و غير قابل تحمل جلوه داده مي شود و از آينده اي آرماني و مطلوب سخن به ميان مي آيد كه كاملاً متفاوت با حال و ملهم از اصول فراگير و بزرگ انساني و اخلاقي است؛ يعني جامعه اي مبتني بر آزادي انسان، برابري كامل، رفاه جمعي، عدالت و تكيه بر ارزش هاي الهي و آسماني و ... را نويد مي دهد.
در اين بخش به طراحي جامعه مطلوب و آرماني كه سخت متاثر از نظام موجود است پرداخته شده است و دستورالعمل هايي براي شؤون مختلف حكومت و جامعه ارائه مي شود، اما هيچ الگوي بديل يا بديعي كه به لحاظ شكل و ساختار متفاوت از نظام مستقر باشد، ارائه نمي شود؛ بلكه مي كوشد همان نهادها و ساختارهاي موجود را رنگ يا صورتي ديني ببخشد. در كتاب راهنماي حقايق اصطلاحاً همان چهارده شؤون و وزارتخانه موجود در جامعه: روحانيت ، وزارت فرهنگ، وزارت دادگستري، وزارت كشور، وزارت دارايي، وزارت بهداري، وزارت پيشه و هنر، وزارت كشاورزي، وزارت خارجه، وزارت جنگ، وزارت پست و تلگراف و تلف ، وزارت راه، وزارت دربار و وزارت كارو اقتصاد، مجلس شوراي ملي و ساير نهادها و سازمان ها به همان شكل موجود اما با محتوا و ماهيت ديني مورد پذيرش قرار گرفته و ساختار و طرح جديدي ارائه نمي شود. 2
انتقاد از وضع موجود
از نگاه كتاب، منشاء و مبناي همه اين مفاسد به طور اعم ريشه در تعطيلي احكام اسلامي و كمرنگ شدن حضور دين در عرصه حيات اجتماعي دارد. اين برداشت تا حد زيادي درست است؛ زيرا عمده مفاسدي كه در كتاب به آن اشاره مي شود از عارضه هاي دنياي جديد و گذار ناشي از مدرنيسم غربي و نظام منحط پادشاهي است كه در پي گسستن آرمان هاي ديني و ترك فضايل اخلاقي دنياي سنتي و فاصله گرفتن از مناسبات خانوادگي و اجتماعي كهن پديد آمده اند.
اما، آيا آنچه فداييان اسلام بر آن تاكيد ورزيده اند واقعاً ريشه هاي فساد و تباهي هستند يا مظاهر و تجليات فساد و گمراهي؟ اين اثر همانند بسياري از آثار روشنفكران لائيك كه مدعي فهم دنياي جديد بودند، از يك نقيصه بزرگ رنج مي برد و آن عدم تأمل نظري و كاوش فلسفي در ماهيت و مباني تجدد (مدرنيته) و مدرنيسم بود كه در حقيقت علت العلل و اساس همه تحولات فكري، فرهنگي، سياسي، اجتماعي و صنعتي، در اشكال مثبت و منفي آن به شمار مي رفت.
مدرنيته يا تجدد، جريان تاريخي و فلسفي به هم پيوسته اي است كه از عهد رنسانس به اين سو رو به رويش و تكامل نهاده است. به لحاظ نظري عمود خيمه آن مبتني بر محصولات خرد انساني و غير متصل به منبع وحي است و هدف آن تصرف در طبيعت و استيلا بر عالم و آدم است و بر جدايي دين و علم و نيز انفكاك كامل دين و سياست تاكيد مي ورزد.
تجدد در عرصه اقتصادي مترادف با آغاز نظام سرمايه داري است كه با پيدايش و تكامل شهرها به عنوان مراكز عمده داد و ستد، سياست و تفكر و نيز شكل گيري مفهوم جديد شهروندي همراه است. در قلمرو فلسفه "انسان گرايي "، محور مركزي تجدد را شكل مي دهد و ناسوت، جولانگاه خرد كنجكاو آدمي است. از اين نگاه، حقيقت، نه الهامي، بلكه اكتسابي بوده كه ذهن انسان با كاربرد روش هاي درست و براساس واقعيت هاي ملموس و از راه مشاهده و چشم، آن را كشف يا خلق مي كند. از همين زاويه، تجدد منادي نوعي خردگرايي، فردگرايي و تجربه گرايي است. اين شيوه از معرفت به اجبار به عرصه مذهب نيز تسري خواهد يافت و به ايجاد رابطه اي فردي ميان انسان و آفريدگارش خواهد انجاميد. لذا مفاهيم مقدس و رمز آميز ديني به سادگي گرايش مي يابد و از آداب عبادي، راز زدايي مي شود.
در عرصه سياست، حقيقت ماوراء الطبيعي حكومت هاي سنتي و مطلقه دگرگون مي گردد و تكثر گرايي سياسي، دموكراسي و ليبراليسم از دوران آن بر مي خيزد. لذا تجدد، مفهوم نويني از مشروعيت، عرضه مي دارد كه براساس آن حقانيت حكومت نه ابلاغ الهي و موروثي بلكه ريشه در نوعي قرارداد اجتماعي خواهد داشت. از سوي ديگر، جدايي دين از سياست (سكولاريسم) و عرفي شدن عرصه هاي هنر و تفكر از اجزاي اساسي مدرنيته است.3
بنابراين، پيداست كه نواب و هوادارانش از تبيين فلسفي از انسان و شناخت ماهيت دوران جديد برداشتي نسبتاً يكسويه داشتند و به واكنش در برابر مدرنيسم ـ يعني ظواهر تمدن غرب ـ بدون درك مبادي وجودي آن مي پرداختند و آن را نفي مي كردند. از اين زاويه شبيه به عمل منورالفكران ايرانند كه آنان بدون تأمل در مباني مدرنيته، كوركورانه و شتابزده از مدرنيسم يا سطوح ظاهري تمدن غرب پيروي مي كنند.
ايجاد جامعه مطلوب
حداقل انتظار اين است كه اگر نمي توان بنايي جديد طراحي كرد و نظامي مطلوب بر پا ساخت دست كم مي توان چاره يا ساز و كاري براي تحول ماهوي آن انديشيد. اين موضوع در يك ارزيابي آسيب شناسانه يا نقادانه جزء كاستي هاي اساسي در بنيادهاي معرفت شناختي انديشه فداييان اسلام محسوب مي شود. گذشته از اين، تعارض ميان اهداف و برنامه ها با مشي مبارزه و عملكرد، همچنين عدم تناسب در وجوه سياست و نيز سياست زدگي از نقايص بارز اين حركت بود.
به هر حال، بخش دوم كتاب راهنماي حقايق عمدتاً رويكردي اصلاح گرانه دارد و به مثابه دستورالعملي براي شؤون مختلف حكومت و جامعه طراحي شده است كه از نگاه مؤلف آن "اين دستورات بايستي به ياري خدا مو به مو عملي گردد " اما اين اصلاحات پيشنهادي همانند ريشه يابي مفاسدش بيشتر يك برداشت صوري از اصلاح سطحي است تا ماهوي كه مهمترين فرازهاي آن از اين قرارند:
نخستين موضوعي كه نواب در بخش دوم به آن پرداخته است مساله "روحانيت " مي باشد. كتاب بدون آنكه تعريف كند روحاني كيست و چه ويژگي هايي دارد از مراجع تقليد خواسته است كساني كه فاقد صلاحيت بوده و به لباس روحانيت در آمده اند، معرفي و از صف روحانيان خارج كنند، امور درسي را براساس رشته هاي خاص طبقه بندي نمايند و سلامت منابر، مجامع و حافل و موسسات ديني را تضمين كنند و ...5.
اما، براستي جايگاه روحانيت در ساختار نظام سياسي مورد نظر فداييان اسلام كجاست؟ چه وظايف و رسالت هايي دارند؟ چگونه بايد به عنوان رهبران مذهبي و كارشناسان ديني بر كليه امور جاري كشور نظارت كنند؟ و آيا به صرف تصدي امور قضايي و ديني ـ كه در سده هاي پيشين همواره در حوزه اختيارات علما قرار داشت ـ حكومت اسلامي پديد خواهد آمد؟
راهنماي حقايق در اوج چاره انديشي هاي خود اين معضل را اين گونه حل كرده است كه "مراجع مقدس روحانيت چنانچه در امور اصلاحي مربوطه و انجام وظايف مقدس روحانيت نياز به قويه مجريه داشتند، حكومت صالح اسلامي بايستي آماده اجراي دستورات مشروعشان باشد ".6
در ادامه اين كتاب برنامه هاي اصلاحي و پيشنهادي نواب را به شكلي آرمان گرايانه مي خوانيم كه درباره وزارتخانه هاي موجود و نيز نقش شاه صحبت كرده است. اما در باب چند وزارتخانه نسبتاً مفصل سخن مي راند؛ در باب وزارت فرهنگ، خواهان حذف دروسي مانند موسيقي كه غير مشروع بوده مي شود و از تفكيك كلاس هاي دختران از پسران و نيز آموزگاران آنها بر مبناي جنسيت سخن مي گويد و براي دبيرستان ها و دانشگاههاي كشور دستورالعمل هاي علمي و اخلاقي توصيه مي كند. راديو، جرايد و تبليغات را بر محور دين و منافع مسلمانان و رعايت عفت اسلامي خواستار مي شود، فعاليت سينماها را به دليل ابتذال آنها يكسره نفي مي نمايد و پيشنهاد مي كند اگر نيازي به فعاليت چنين مراكزي هست براساس دستورات دين و با جدا كردن محل نمايش زنان و مردان و بر محور موضوعات تاريخ اسلام مانند تعزيه ها سازماندهي شود و در ساير حوزه هاي تابعه وزارت فرهنگ، به همين ترتيب پيشنهادهاي مقتضي ارائه مي دهد. 7
درباره وزارت دادگستري خواهان اجراي دقيق و صريح همه احكام اسلامي بويژه قانون مجازات است. محو و نابودشدن تمام قوانين موضوعه اي كه اخيراً از افكار پوسيده مشتي بي خرد تراوش شده است، تعيين فقهاي پاك و لايق براي قضاوت، سرعت بخشيدن به امور رسيدگي پرونده ها و نيز بازسازي ساير حوزه هاي تابعه به همين طريق.8
نكته جالب اين است كه نگارنده همه مقتضيات و پيچيدگي هاي زندگي و جهان امروز را ناديده گرفته است و براي آنكه سازوكاري براي جرايم، مشكلات حقوقي جديد بيانديشد و از درون سنت و منابع ديني براي آنها راه حلي بيابد، به حذف صورت مساله پرداخته است و گويي با جامعه انساني ديگري روياروست.
وزارت كشور را متولي برگزاري نماز جمعه رسمي و عمومي در سراسر كشور مي كند كه در آن همه اقشار تحت امامت روحانيون مي بايست شركت كنند و خطبه هاي آنان در راديوها و جرايد انعكاس يابد. شهرباني و امنيه در راه اجراي احكام اجتماعي اسلام مي بايد همه مشروب فروشي ها و اماكن فساد را تعطيل رعايت حجاب و پوشش اسلامي را اجباري و ايجاد فواصل ميان مرد و زن در اماكن عمومي را عملي سازند. براي ساير بخش هاي تابعه نيز دستورهاي مقتضي را صادر مي كند.9
اين كتاب پيچيدگي هاي امور مالي و اقتصادي را ناديده انگاشته است و بهترين و مناسب ترين درس اقتصاد و صرفه جويي را همان "حساب هاي دقيق و عالمانه عطاران ايراني " مي داند و اصول علم اقتصاد و برنامه هاي چند ساله و مستشاران امور مالي را حقه و عامل مردم فريبي مي شمارد و توصيه هايي به همين نحو براي بهبود وضعيت معيشتي و پيشرفت اقتصادي كشور ارائه مي دهد و براي اسلامي شدن اين امور خواهان تبديل بانك هاي رباخوار ـ كه از عوامل بزرگ فقر عمومي و راكد ماندن سرمايه هاي مسلمانان به دست پول اندوزان است ـ به بانك هاي قرض الحسنه مي شود. 10
براي ساير وزارتخانه ها دستورالعمل ويژه اي نمي دهد اما براي اسلامي شدن آنها يا در واقع ظاهر اسلامي بخشيدن به آنها توصيه مي كند كه در همه وزارتخانه و نهادهاي تابعه آنها پرچم ايران به اهتزاز در آيد، اذان گفته شود و نماز به جماعت برگزار گردد و صندوق هاي قرض الحسنه براي كمك مالي به كاركنان نهاد مربوطه بر پا شود كه بسيار سطحي بنظر مي رسد.
نكته مهم، نگرشي است كه نواب به شاه دارد. او شاه را انساني چون همه ابناء بشر مي شمارد كه هيچ قابليت ذاتي يا برتري در توان فكري، روحي و جسمي بر سايرين ندارد. نواب، شاه را عاري از همه تجملات دست و پاگير و جداي از حرمسرا و غوطه ور شدن در لهو و لعب مي خواهد تا به مثابه پدر يك خانواده، جامعه تحت فرمانش را سرپرستي كند. بنابراين، او بايد واجد همه صفات پدرانه در عرصه هاي گوناگون باشد تا شاه واقعي شناخته شود. وظيفه او پيروي از پيامبر اكرم (ص) و دين اسلام و تلاش براي ترويج آن و ارائه رفتاري كاملاً منطبق با قوانين شيعه است. امام علي (ع) ملاك او قرار گيرد و تا آنجا كه ممكن است بايد انديشه و عمل وي را الگوي خود سازد. 11
درادامه بخش دوم، بنيان انقلاب مشروطه زير سوال برده مي شود واز آن به عنوان سوغات غرب ياد مي شود و اين حركت را به دليل اينكه به خونريزي مسلمان عليه يكديگر منجر شده و آنان را به آلت اجرايي مقاصد دول بيگانه تبديل كرده يا به شهادت شيخ فضل الله نوري، سيد جمال واعظ؛ حاج آقا نورالله و مدرس انجاميده است از اساس باطل و موجب خسران ملت ايران معرفي مي كند.
اما در تناقضي آشكار، نهادها و ساختارهاي سياسي حاصل از اين نهضت از جمله مجلس را كه عده اي آن را بنياد نظام مشروطه مي خواندند قابل تأييد مي داند و براي اسلامي شدن آن راهكار نشان مي دهد. رسالتي كه براي نمايندگان مجلس قائل است را با آنچه كه عرف دموكراسي هاي پارلماني است متفاوت مي يابد. نواب مي نويسد بايد براساس انتخابات آزاد، نمايندگان پاك، لايق و شايسته شيعي انتخاب گردند و هر آنچه از ابتدا تاكنون از تصويب مجلس گذشته و مخالف قانون مقدس اسلامي است، ملغي نمايند و از آن پس خود را به زحمت قانونگذاري دچار نكنند، زيرا قانونگذاري صرفاً از آن خداست و قانوني كه از فكر پوسيده بشر بر آيد با علم و عقل و اسلام منافات دارد و فاقد وجه قانونمندي است. 12
از نگاه اين اثر، نمايندگان مجلس حق دارند فقط براساس دين اسلام در راه عظمت ملت مسلمان مشورت كنند و راه هاي مشروعي براي ارتقاء ملت ايران در عرصه هاي علمي، صنعتي، اخلاقي، اداره كشور، افزودن بر ثروت مسلمانان و ... بيابند و در انجام اين وظايف مقدس تحت نظر حوزه روحانيت طراز اول قرار گيرند تا از حدود شرع مقدس بيرون نروند. 13
بدين ترتيب به نظر مي رسد، نواب با گريختن از واقعيات دنياي جديد، مقررات و قوانين عرفي كه جزء جدايي ناپذير زندگي امروزين بشر هستند را يكسره ناديده مي گيرد. به زعم او گوهر دين قابليت تطابق يا پاسخگويي به ضروريات دنياي جديد را ندارد و عقل بشري و علم جديد را يكسره در تعارض با دين مي يابد. چنين برداشت هايي حكايت از سطحي نگري و فرار از حقايق را دارد.
در پايان كتاب راهنمايي حقايق، نويسنده، شاه، دولت و ساير كارگزاران حكومت را به عنوان عناصري خائن، پست فطرت و غاصب كه حكومت اسلامي ايران را به زور به چنگ آورده اند مخاطب قرار داده و براي آخرين بار اتمام حجت مي كند كه چنانچه نقشه ها و دستورات اسلامي اصلاحي را به شرحي كه نگاشت شد به طور دقيق، عملي و اجرا نكنيد يا كوتاهي در تسريع اجراي كامل آنها نماييد و يا يكي از كوچكترين موارد آن را (مثل اذان فلان اداره ...) عملي ننموده و در اجراي آن كوتاهي و مسامحه ورزيده، به ياري خداي منتقم دست به انتقام و نابود كردن شما گذاشته و سريعاً شما را نابود كرده به جهنم عالم برزخ سوقتان مي دهيم تا حكومت صالح قرآن و اسلام تشكيل شود.
در نتيجه، اين كتاب حكومت آن روز ايران را غيرقانوني، غير رسمي، ضد ملي و نامشروع مي داند و همه حاكمان و كارگزاران آن را غاصبان حكومت اسلامي معرفي كرده است، اما در پارادوكس آشكار، از كساني كه آنان را غاصبان و دزدان حكومت تلقي مي كند خواستار اجراي دقيق و مو به موي موازين شرعي است. اما اگر اين غاصبان حكومت، به فرض محال تمايلي براي اجراي احكام ديني نشان دادند چگونه و با چه اهرم و ابزاري مي توانند آن را به اجرا در آورند؟ كدام برداشت يا تلقي از دين صائب تر است؟ و تشخيص آن بر عهده كيست؟ آيا نهاد يا سازمان خاصي متولي ديني كردن امور جامعه يا نظارت بر حكومت خواهد بود يا نه؟ حكومت را دينداران تشكيل مي دهند يا سياستمداران و تعامل ميان آن دو چگونه بايد صورت گيرد و پرسش هايي ازاين قبيل.
اگر حكومتي به صرف جانبداري از شريعت، اسلامي شود ـ (البته حكومت ديني در مفهوم ابتدايي آن)ـ همچنان مشكلات لاينحلي در بر خواهد داشت. زيرا موازين شريعت فقط مجموعه اي از قوانين غير قابل انعطاف و مقبول همه مسلمانان نيست. صرف نظر از احوال شخصيه و روحيات افراد، ماهيت تعداد معتنابهي از قوانين بستگي به ذهنيت و فضاي فكري، اجتماعي و سياسي كساني دارد كه دست اندر كار اخذ و استنباط آن قوانين از منابع اصلي هستند.14 روشنفكران ليبرال، مي توانند هرآنچه كه سزاوار ضمانت از حقوق و آزادي هاي فردي باشد از قرآن و سنت استنباط كنند و دينداران متمايل به سوسياليسم مي توانند روحيه جمع گرايي اسلامي را ثابت كنند و گرايش ها و جريان هاي فكري ديگر نيز به همين ميزان مي توانند از گستره شريعت و اصول و موازين و منابع آن تا حدي تفسيرهاي مشابه به دست دهند.
نواب و جمعيت فداييان اسلام در مسير پويش فكري و سياسي خود بار ديگر انديشه اتحاد اسلام يا اتفاق و اتحاد ملل و مذاهب اسلامي را مطرح ساختند. اما واقعيت اين است كه هيچ رهيافت يا افق جديدي در اين فضاي گسترده نگشودند. آنان آشكار از اين حد فراتر رفته و همه مكاتب و ملل دنيا را مخاطب قرار داده اند و خواهان سر فرود آورد كل افراد بشر در برابر اسلام و آرمان هاي آن مي شوند. به عبارت ديگر، همانند تمام مصلحان بزرگ دنيا سعادت و رستگاري ابناء بشر را از دغدغه هاي فكري و سياسي خود مي شمارند. اما ناگفته آشكار است كه اين جنبش با نگرش قهرآميز و حذفي خود كه نسبت به علوم عقلي جديد و علوم نوين و نيز تجدد و مدرنيسم داشت، هيچگاه نمي توانست با روي برتافتن از آنها در شناسايي و نقد و ارزيابي تمدن ها و اديان رقيب با اسلام، توفيق يابد تا از رهگذر آن، اسلام را به مثابه عامل نجات بخش بشر هر چه تواناتر، پوياتر و قدرتمندتر از مكاتب رقيب به جهانيان عرضه بدارد تا همگان به قدرت و عظمت آن وقوف يابند. او اسلام و آرمان هاي آن را به گونه اي تفسير و تعبير مي كرد كه حتي در حوزه هاي داخلي و حتي در ميان سنتي ترين متوليان مذهب و معتقدترين اقشار ديني با اقبال مواجه نشد.
نتيجه
اين درحالي است كه امروز بيش از هر زمان ديگري به ارزيابي آسيب شناسانه جنبش هاي اسلامي خصوصاً درتاريخ معاصر نيازمنديم تا كاستي ها و نارسائي هاي آنها را به منظور اجتناب از تكرار، بازشناسي و بازكاوي كنيم.
لذا نگارنده در اين مقال، با در نظر گرفتن پيروزي انقلاب اسلامي و برقراري حكومت جمهوري اسلامي به عنوان مدلي اجرايي و با استناد و بهره گيري از منابع دست اولي چون كتاب راهنماي حقايق، اكنون كه در آستانه پنجاهمين سالگرد شهادت سيد مجتبي نواب صفوي رهبر فدائيان اسلام و ديگر اعضاي اصلي اين جنبش قرار داريم كه همچنين مصادف با آغاز دوران ضعف اين حركت نيز هست از زاويه فوق به جنبش فدائيان اسلام نگريسته و با ارائه تصويري اجمالي از انديشه ها و مباني معرفت شناختي فدائيان اسلام، كوشيد تا ضعف ها و ناكارآمدي هاي آن را در عرصه عمل بيان كند. در اين راستا سعي شد با رهيافتي انديشه اي، جامعه شناختي و تاريخي، تضادها و تعارضات موجود ميان انديشه ها و اقدامات فدائيان اسلام و نقايص نظري و معرفت شناختي آنان را آشكار ساخته و نتيجه گيري كند كه چرا اين جنبش و حركت اسلامي نتوانست به نهضتي فراگير و با پشتوانه توده هاي اجتماعي _ سياسي تبديل شود.
در خاتمه، مبرهن است، اگر چه مي توان با رويكردهاي متفاوت و از ابعاد و زواياي گوناگون، برداشت هاي سطحي و متناقض فداييان اسلام را به نقد كشيد و اساس استدلال ها و بنيادهاي معرفت شناختي آنان را متزلزل ساخت، اما نبايد فراموش كرد كه نقطه عزيمت طرح انديشه ي حكومت اسلامي و ارائه راهكارهايي براي اسلامي كردن برخي از شؤون جامعه ـ با همه كاستي هايش ـ به واسطه همين جمعيت به وجود آمد و نيز زير سؤال بردن ماهيت حكومت فاسد پهلوي و باطل شمردن اركان آن و در راس همه، نفي سلطه شاه بي ترديد از برجسته ترين تلاش ها و اقدامات فداييان اسلام بود كه بي هيچ شبهه اي در شكل گيري و تكوين انديشه انقلاب اسلامي و آرمان هاي آن سخت موثر افتاد.
پی نوشت ها :
1- مجتبي نواب صفوي، راهنماي حقايق يا نماينده كوچك حقايق نوراني جهان بزرگ، تهران، سيد جواد واحدي، بي تا،
ص 5- 35.
2- همان، ص 35 تا آخر.
3- عباس ميلاني، تجدد و تجدد ستيزي در ايران، تهران، نشر آتيه، 1378، صص 178- 179.
4- روح الله خميني، كشف الاسرار، بي نا، بي جا، بي تا، ص 179 تا آخر.
5- مجتبي نواب صفوي، همان، ص 35- 39.
6- همان، ص 38 .
7- همان، ص 39- 51 .
8- همان، ص 51- 59 .
9- همان، ص 59- 70 .
10- همان، ص 70- 79 .
11- همان ، ص 111- 118 .
12- همان، ص 118- 120 .
13- همان، ص 123 .
14- حميد عنايت، انديشه ها سياسي در اسلام معاصر، ترجمه بهاءالدين خرمشاهي، تهران، خوارزمي، چاپ سوم، تيرماه
1372، ص 177.
كتاب مجموعه مقالات همايش بزرگداشت پنجاهمين سالگرد شهادت نواب صفوي و فداييان اسلام
* ارسال مقاله توسط عضو محترم سایت با نام کاربری : samsam
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}